شبنم هستم توی یک خانواده کاملا مذهبی بدنیا اومدم یکیاز برادرم طلب هست و در حوزه علمی درس میخونه توی خونه ما هر سال در محرم مراسم عزاداری بود و ماهی حداقل ۲ بار مراسم عزاداری و روزه داشتیم برای اینکه به خدا وصل بشیم اما به خدا هیچ وقت نمیتونستم نزدیک بشم و هیچ وقت نمیتونستم حضورش رو حس کنم با اینکه این همه تلاش میکردم خدای حقیقی رو پیدا کنم اما هیچ وقت توی زندگیم خدای حقیقی وجود نداشت و وجودشو حس نمیکردم.
زندگی ما خیلی سرد و بیروح بود، همسر من یک سال قبل از من قلبشو به مسیح داده بود و توی این یک سال تغیرات بسیار عالی کرده بود از خدا صحبت میکرد از یک خدای دیگه خدایی که من نمیشناختم خیلی برام جالب بود دوست داشتم اون خدارو بشناسم و یک روز همسرم پام عیسی مسیح رو به من داد و من با شنیدن این پیام حقیقت برام باز شد و پرده سیاهی که جلو چشمم بود رفتش من عاشق عیسی مسیح شدم و قلبمو به عیسی مسیح دادم بد از اون زندگی ما تغیرات بسیار عالی کرد شادی به خونه ما اومد رابطه من و همسرم که قبلان خیلی سرد و خشک بود بهتر شد ما بهم نزدیکتر شدیم و آرامش به زندگیمون برگشت.
من و همسرم ماهها در خفا کلیسا خونگی میرفتیم دعا میکردیم اما کسی از ایمانمان خبری نداشت یک روز از خداوند پیام گرفتم وقتشه که این نجات رو، خبر خوش نجات رو به خانوادت هم بعدی و نور رو در پستو نگه نداری من وابستگی خیلی زیادی به خانوادهم داشتم تقریبا تمام زندگی من خانوادهم بودن و محبت اونها نسبت به من خیلی زیاد بود میترسیدم که این محبت رو از دست بدم اما خداوند تو کلامش در ارمیا با من صحبت کرد که گفت نترس به ایست و دلیر باش اونها با تو جنگ خواهند کرد اما پیروز نخواهند شد من با تو خواهم بود با وجود همهٔ ترسها یک روز که خونه مادرم مطابق معمول مراسم عزاداری بود من و همسرم قبل از مراسم اونجا رفتیم و اونها در مورد عیسی مسیح و نجاتش صحبت کردیم اما اونها از اونروز به بد شروع کردن به جنگ با من و همسرم و میخواستن من رو از ایمانم برگردونن برادرم هر روز خانه ما میومد و با من در مورد اسلام صحبت میکرد اما حیثه کدوم از حرفش نمیتونست من رو قانع کنه چون من محبت عیسی مسیح رو چشیده بودم یک روز با مادرم بیرون رفتم و باهاش صحبت کردم گفتم من عشق عیسی مسیحم میخوام راه اون رو طی کنم لطفم من من نشید مادرم که قانع نشده بود چند ساعت بعد با برادرم به خونه ما آمدن و با من و همسرم خیلی بحث و گفت و گو کردن اما در آخر وقتی دیدن نمیتونن ما رو مجاب کنن مادرم شروع کرد به فریاد زدن توی سر و صورت خودش زدن اونقد فریاد زد که از هوش رفت دستو پا ش یخ زد ضربان قلبش به سختی میزد دهانش کاج شده بود مادرم بیماری قلبی داشتش روز خیلی سختی بود همسرم توی اتاق دیگری رفت و شروع کرد به دعا کردن من هم بالا سر مادرم اشک میریختم و دعا میکردم گفتم عیسی مسیح خودت شفای مادرم رو بده اجازه نده براش اتفاقی بیفته که خداوند صدای من رو صحنید و با آمدن آمبولانس مادرم بههوش اومد و حالش بهتر شد اما بد از اون روز رابطه خانوادهم با من خیلی سرد و کمرنگ شد تقریبا از خانواده ترد شده بودم و به من میگفتن نجس و کافر شدی اما با قوت خداوند من ایستادم و حداوند از ایمان من حفاظت کرد اجازه نداد لغزش بخورم من محبت مسیح رو چشیده بودم و حاضر نبودم اونرو با هیچ چیزی توی دنیا عوض نمیکنم توی اون روزها خیلی دعا کردم گفتم خداوندا لطفا من رو به آغوش خانوادهم برگردون که خداوند دوباره صدای من رو صحنید مادرم خودش به من زنگ زد و عرو دعوت کرد تو خونش و بد از اون رابطه ما خیلی بهتر شد و اونا مارو پذیرفتن میخوام با این پیام به کسانی که توی ایران هستن و کسانی که امکان داره شرایطشو مثل من باشه بگم به ایستید ، به ایستید و محبت مسیح رو بچشید و دریافت کنید ، به ایستید و نجاتی رو که که عیسی مسیح با دادن جانش برای شما مهیا کرده دریافت کنید اجازه ندید این نجات رو شریر به راحتی ازتون بگیر ، امین
نظر مسیح :
خواهر شبنم شهادت و پیامتون عالی بود مرسی از خداوند و شکر برای وجود شما عزیزان
نظر دنیل :
مرسی خواهرشبنم.بسیارعالی فیض وبرکت خداوندباشماخواهرعزیزباشه.
نظر شبنم :
ممنون برادر مسیح و دنیل و ملینای عزیز،خداروشکر برای وجودتون
نظر امید :
خواهر شبنم عزیز فیض خداوند برشما باد از شهادت شما برکت گرفتم در پناه خداوند مسیح عیسی باشید آمین
نظر مرتضی :
مرسی برای این شهادت تکان دهنده به راستی که ما در خداوند پیروزی . خدا برکتتون بده
نظر ملینا :
خواهر شبنم عزیزم واقعا شهادت بنا کننده ای بود و برکت گرفتیم
نظر سودابه :
خواهرم عزیزم خدا بهت برکت بده بسیار بنا کننده هست