مهشید هستم بیست و نه ساله از کرمانشاه، من از هجده سالگی که با همسرم رادنی اشنا شدم ، توسط کشیش ویلسون که کشیش کلیسای کرمانشاه بود قلبم رو به عیسی مسیح و بعد از اون با راهنمایی های همسرم رادنی که توی مشارکت ها و جلسات خانگی و کلیسا شرکت میکردم روز به روز بیشتر با مسیح اشنا میشدم ولی بعد از یک مدت که مشکلات زندگی خیلی زیاد شد و من دچار بیماری شدم که در سن بیست و شش ساگی دکتر ها ، بعد از رشد یک قده ی بزرگ که رشد خیلی سریع داشت داخل شکم من باعث شد که سرطان بدخیم رو تشخیص بدن و دکترا به من گفتن که سریع باید عمل کنی و این قده رو خارج کنیم منم که خیلی ترسیده بودم و ناراحت بودم از این موضوع ، دعا کردم و ایمانم مانند اون زنی بود که ردای عیسی مسیح رو لمس کرد و شفاش رو دریافت کرد و با ایمان دعا کردم که خداوندا من این سرطان رو نمیخوام بلکه شفا رو از تو میخوام ، من نباید توی این سن سرطان بگیرم .
بعد از اون که عملم کردن، روزی که میخواستن من رو داخل اتاق عمل ببرن من یک رویا دیدم که مسیح اومد دست من رو با خودش گرفت و برد داخل اتاق عمل، اون لحظه که دست من تو دست عیسی بود خدا بودن مسیح و پدر ، پسر روح القدس رو لمس کردم ، حس کردم ، باعث شد که موقع عملم دکترا گفتن که خدارو شکر سرطان نیست و خیلی خوش قیم بود و هیچ مشکلی نبود ولی باید زود بچه دار میشدم که این مشکلی که داشتم نباید دوباره تکرار میشد ولی بعد از چند وقت من که منتظر بچه دار شدنم بودم دیدم که این مریضی دوباره برگشته و همون جا یک قده دیگر رشد کرده بود با شنیدن این خبر خیلی ناامید شدم، خیلی ناراحت شدم و باعث شد دچار لغزش بشم و گفتم مسیح جان من از تو بچه خواستم ولی چرا به من بچه ندادی و این بیماری برگشته ، طوری بود که دکترا گفتن تا اخر عمرا نمیتونی بچه دار بشی و کل تخمدان و رحمت رو هم تخلیه کنیم امکان داره این بیماری برگرده و این یقده داخل ریه هات ، مغزت با هرجای دیگر رشد کنه و هیچ را نداره و این ها باعث میشد روز به روز من ناامید تر بشم ولی بعد از یک مدتی برادر لازارس ما رو به کنفرانس جوانان در ترکیه دعوت کرد.
من ایمانی نداشتم یعنی با ناامیدی اومدم ولی اون لحظه که جلسه دعا و شفا بود از مسیح خواستم یک بار دیگر زندگی من رو نجات بده ، زندگی من توی گناه بود ولی خداوند این گناه ها رو ندید و همون لحظه اومدن برای من دعا کردن و گفتن که شیطان خواست سرطان بدخیم به تو بده ولی مسیح اینچاست و نمیخواد تو سرطان بدخیم بگیری و خدا رو شکر من رو شفا داد نه از نظر جسمی از روحی هم بود که خدا رو شکر تمام درد ها ترس ها و نا امیدی ها به امید و سلامتی تبدیل شد و بعد از اینکه برگشتیم همون جا بود که توسط کشیش کبده که نبی خدا بود، خداوند به من وعده دو تا بچه رو داد یک پسر و یک دختر من تا اون موقع چقدر قرص و دارو مصرف میکردم و همون موقع با ایمان مصرف دارو هایم رو قطع کردم و بعد از اون بود که برگشتم و کاملا شفا گرفتم و بچه دار شدم ،پسر اول من ساموئل به دنیا اومد و بعد از اون خدا دوباره من رو سوپرایز کرد و من الان هفت ماهه باردار هستم.
نه فقط زنگدی من از نظر جسمی تغیر کرد بلکه تمام زندگی من بعد از اون معجزه شد و از همه نظر یعنی یک اتفاق هایی که داخل زندگی من افتاد از نظر روحی ، سلامتی ، زندگی زناشویی، رابطه ام ، ارامش گرفتم و خدا رو شکر میکنم کخ تمامی این ها را من مدیون برادر لازارس هستم و خدا رو شکر میکنم به خاطر این موضوع که همیشه میگم منی که توی ناامیدی و ترس و ناراحتی ، زنده بودن برام هیچ معنی نداشت ، برادر لازارس باعث شد عوض بشه و امید وار بشم و ترس و نا امیدیم همه به امید تبدیل بشه و برای تمام مردم این ارزو رو همیشه دارم که زندگی اون ها هم مثل من تغییر کنه و به امید و خوشی تبدیل بشه و با ایمان همیشه در دعایم این رو از خداوند میخوام .
نظر مادلین :
خدا را شکر مهشید جان که حقایقی را عنوان کردی که انسان قادر نبود عمل کند فقط دست راست خداوند و بازوی قوی او قادر است انچه را که نزد انسان محال است انجام دهد شکر میکنم و ایمان دارم که محبت او نسبت به همه همین است.اگر بکوبیم برایمان باز خواهد کرد.برکت زیادی گرفتم از شهادتت عزیزم.
نظر رویا :
خدا را شکر برای وجودت خواهر مهشید و شکر برای کار عظیم خداوند عیسی مسیح که حقیقتا نام او عجیب است کارهایش عجیب است شکر شکر
نظر اسرار :
خدا رو شکر .. خواهر گلم خیلی خوشحالم که تو ترس و گرفتاری هایی که براتون پیش اومد خداوند رو فراموش نکردید و با ایمان و اقتداری پایدار در دعا به خواسته تون رسیدید .. آمین♥
نظر افسانه و سپیده :
مسیح زنده است ، خداروشکر برای خداوندی که قادر و تواناست ، شکر برای خداوند زنده ، شکر برای معجزات عظیمش ، مرسی خواهر مهشید عزیز برکت خداوند باشما خادمین خوب خدا