سلام من مهدی هستم
خوشحال هستم که شهادتمو با شما به اشتراک میزارم
امیدوارم که بتونم کلماتی از روح القدس رو با شما به اشتریک بگذارم و اینکه کلماتم باعث برکت خواهران با برادرانم بشه
در ۲۰۰۶ عیسی مسیح قلب منو لمس کرد، در اون زمان من شخصی مذهبی بودم و به خاطره شغلم، من مسول مراسم مذهبی بودم.
مسئولیت من بود که مراسم عاشورا و جمعه هارو آماده کنم. من ارتباط با خدا رو دوست داشتم، خدا رو دوست داشتم و دعا کردن رو.
یه همسایه داشتیم که ایشون پسر خاله سعید عابدینی بودند. ایشون سعی کردند مسیح رو به من معرفی کنند اما من سعی داشتم ایشون رو به اسلام برگردونم چون من یاد گرفته بودم که اسلام کاملترین دین هستش و محمد پیامبر انتخاب شده توسط خدا و آخرین پیامبر بود و اونه که میتونه ما رو نجات بده.
خیلی صحبتها داشتیم، زمان کریسمس بود و اونها مارو که یک مهمونیه کریسمس دعوت کرده بودند ، وقتی وارد شدیم دیدیم که مهمونها خوشحال میرقصیدند، در مسیح خیلی شاد بودند، برای من خیلی جالب بود چون من یاد گرفته بودم که برای ارتباط داشتن با خدا باید با ناراحتی و گریه که سمتش بری و به هیچ طریق دیگی نمیشه با خدا ارتباط داشت، وقتی وارد اون مهمونی شدم یک علامت سوال در مغزم به وجود اومد، آیا واقعا امکانش هست
که خدا را با پرستش شکر کرد؟ ، شاید با پرسترش خدا ناراحت بشه!
ولی برای من خیلی جالب بود و اونها خیلی چیزها به من گفتند و بعد از اون یک هفته بعد ، خانواده سعید عابدینی و مادر ش به همراه دو خواهرش به خونه ما آمدن، برف خیلی شدیدی میومد و مجبور شدن یک هفته خونه ما وایسن و برکتی برای ما بود. تمام چیزهای که در مورد آشنائی با مسیح بود رو توضیح بدند.
بین ۱۵ تا ۲۰ نفر بودیم، همه با هم دعا کردیم و خداوند اول قلب من رو لمس کرد بعد خواهر کوچیکم و بعد برادرم، خواهر بزرگم، مادرم ، ولی پدرم اونجا نبود، تقریبا ۴، ۵ ماه طول کشید تا قلبش رو به مسیح داد،
من الان خیلی خوشحالم که میتونم مسیح رو پرستش کنم با تمام قبل و روحم و امید وارم که یک روز تمام ایران با عیسی مسیح ملاقات کنه و همه بتونیم مسیح رو با هم پرستش کنیم،
ممنون