سلام پدرام هستم دوست دارم اتفاق خوش زندگیم رو برای شما دوستان عزیزم تعریف کنم من توی سنی که تونستم خودمو بشناسم از نظر مالی ، از نظر مدی هیچ مشکلی نداشتم کارامو داشتم ، ورزشه حرفه ایم رو انجام میدادم پولمو داشتم ماشینمو داشتم خونمو داشتم تمام این امکاناتی رو که یک جوان نیاز داره که داشته باشه همه اینا رو داشتم ولی شما یک زمانی تمام این امکانات رو داری ولی توی درونت اون آرامشی که میخواهی رو نداری احساس میکنی که دوست داری به یک چیز دیگه برسی یعنی اینکه پول ماشین خونه تمام اینا رو که داشته باشی باز یه خلاای احساس میکنی که نمیدونی چیه دوست داری از یک جای شروع کنی که اونو به دست بیاری ولی خیلیها دنبال این میگردن ولی پیداش نمیکنن من هم همینجوری بودم که بعضی وقتا باعث میشد که ناراحت بشم عصبی بشم با خانوادم برخورد خوبی نکنم ناراحتشون میکردم کلا این رفتارا توی من ادامه داشت که یکی از دوستهای که من که کلا رفت آمد خیلی نزدیکی باهم داشتیم رفتارهای من رو دید متوجه شد ، پیغام انجیل رو به من داد که منم بالاخره مطالعه کردم خندم و زمانی که قلبم رو به مسیح دادم
اون روز گفتم که خدایا من واقعا میبینم که خیلیا که میگن من قلبمو دادم به مسیح من مسیحی شدم خیلی اتفاقات خوب توی زندگیشون میافته همون روز گفتم خدایا من هم میخوام دعا کنم من تنها دعام اینکه دوست دارم از این حالت از این تاریکی در بیام چون که واقعا زندگی خوشی نداشتم یعنی درونم خیلی خوش نبود همین دعا رو کردم گفتم خدا یا اگر واقعا حضور داره پس منو از این تاریکی نجات بده.
شب شد خوابید بودم توی خواب دیدم یجای خیلی تاریک و ترسکنکی بود که اصلا خوف کرده بودم از ترس بد یک چهرهای نورانی به من نزدیک شد به من گفت که بلند شو و دست من رو بگیر من نان و حیات هستم وقتی از خواب بیدار شدم .
همون طور داشتم اشک میریختم ، اشک از چشمان من سرازیر شده بود خوب بد از اون روز که فهمید بودم که چه طوری ، فهمید بودم که فرق اون خدایی که به من یاد داده بودن و فرق این خدایی که دیدم و احساس کردم رو بفهمم ، دوست داشتم خدایی رو پرستش کنم واقعا که واقعا زنده است، خدایی رو پرستش کنم که هر لحظه که نیازش دارم کنار من حضور داشته باشه یعنی واقعا من چنین خدایی میخواستم ، خدایی رو نمیخواستام که با خیلی تر فاندهای دیگری بخوام برم سمتش یا با خیلی کارهای دیگه خدایی رو میخواستم که در هر لحظه حضور داشته باشه، همیشه کنار من باشه ، واقعا باز از اون اتفاق هزندگی من خیلی زیر و رو شد اون اخلاقی که داشتم خیلی تغییر کرد خیلی خیلی پیشرفتها داشتم توی زندگیم و ی چیز دیگه که بود من از کلام خدا دوستدارم یه آیه رو براتون بخونم که واقعا من با این خیلی برکت گرفتم و فهمیدم که مسیحی شدن و کسی که مسیح رو وارد قلبش میکنه هیچ وقت خودش اون رو انتخاب نکرده یوحنا ۱۵ ،۱۶ میگه شما نبودید که مرا بر گزیردید بلکه من شما را برگزیدم و مقرر داشتم تا بروید و میوه اورید و میوه شما بماند تا هر آنچه به نم پدر از درخواست کنید به شما عطا گردد امین و واقعا قبول دارم من این رو و امید ورم که تمامی ما زیر چتر فیض خداوند قرار بگیریم و دوست دارم کسائی که شهادت زندگی من رو میشنون بدونن که مسیح توی زندگی آدم میتونه خیلی کارا انجام بده شاید یک کاری از نظر شما خیلی کوچیک باشه ولی مطمئنا باشید اون بزرگترین کاره.
مرسی
نظر امیر :
با سلام بسیار زیبا و تاثیر گذار بود. برکت خداوند با شما
نظر برایان :
خیلی عالی بود پدارم عزیز برکت خداوند با شما
نظر پدرام :
مرسي از دوستان بركت خداوند با همه شما
نظر مسیح :
برکت خدا با تو باشه برادر خوبم ، مرسی برای این شهادت عالی
نظر پویا صوفی :
مرسی داداش گلم از این شهادت بنا کننده و عالی فیض مسیح باشما باشد
نظر پدرام :
خواهش ميكنم برادرم اميدوارم كه همه ما در زندگي محرك روحاني هم باشيم فيض مسيح با همه